از نفس افتاده ام...
وهنوز آواره ی کوچه های دلتنگی٬ سردرگمی٬ و پوچی ام
به بودن عشق خندهام می گیرد٬
به حس یک عاشق...
عظمت دوست داشتن برایم حقیر است
از که بپرسم چرا؟
شاید خندهات بگیرد اما٬
حتی نمی دانم آن دخترک کوچک چگونه برای رفتن عشقش اشک ریخت؟
با خود می گویم مگر می شود؟ آخر چرا؟
چگونه دوستت دارم را معنا می کنند؟
من هنوز گم ام
تنهایی من به بزرگی همه ی عشق های زیباست
آری تنهایی خود عشق است
من دلم می خواهد خلوتم را رز سرخی آزین بندد.
حس لمس باران٬ تنهای تنها...
حس نور مهتاب که آغوش گرمش پذیرای ماه غم زده اش است
تکرار خاطرات کوچه٬ آن پیچک بین...وآن عشق ناب... و نفرت...
چه کودکانه مشق نفرت را نوشتم٬
چه آسان هیچم کرد... و چه ساده گریه کردم
باورم نمی شود٬ او من بودم؟
هنوز نقش آن پیچک صورتی در دفترم باقی ست.همان که مرز بین دو دیوار بود
دیوار عشق و نفرت...
و وقتی از آن دیوار گذشتم ٬ که دیگر پیچک صورتی ام خشکیده بود.
به همین سادگی...
http://www.facegap.ir
بهترین چت رومه ایرانی زود بیایید تا از دست ندادید
نظرات شما عزیزان:
|